در مطلب امروز نیمنگاهی میاندازیم به
مقولۀ روشنفکری در ایران، و سپس به سراغ
ژئوپولیتیکی میرویم که ظاهراً، حداقل بر
اساس دادهها، پای در تغییراتی عمده
گذارده. پس نخست برویم به سراغ روشنفکری
در ایران!
پس از تهاجم مسلمانان و سقوط
ساسانیان، از عالمان و دانشمندانی نظیر رازی
و بوعلی سینا، خیام و ... آثاری پیرامون نقد سیاست و استبداد، و حتی تشکیک در پیشفرضهای دینی برجای مانده. ولی در
آن دوران اغلب اهل ادب ترجیح میدادند به مقولههائی نظیر عرفان و تصوف، کلیگوئی،
نصیحت، و ... روی آورند؛ گوشهگیری پیشه کنند، و جهت پرهیز از چوبۀدار به استبداد حاکمان و باورهای
عوام خدشهای وارد نیاورند. صرفاً پس از
اوجگیری نهضت مشروطه، نخستین و تنها
جنبش «مدرنیته» در ایران بود که روشنفکری به تدریج از حاشیه پای بیرون گذارد، و نظم و نثر صورتی سیاسیتر، هدفمندتر و نهایت امر «گزندهتر» به خود
گرفت. با این وجود جریان روشنفکری مشروطه
نیز آنقدرها دوام نیاورد، اغلب
«منورالفکرها» یا توسط دستگاه میرپنج به قتل رسیدند، یا دست از نگارش و تألیف برداشته، گوشۀ عزلت گزیدند.
ولی برخلاف میرپنج، پهلوی دوم خود را اهل علم و ادب میدانست؛ درباریان و نانخورهای پهلوی، حتی از وی به عنوان پادشاهی «دمکراتپرور» نام
میبردند! ولی واقعیت جز این بود. تغییرات
گسترده در ژئوپولیتیک خاورمیانه، و خصوصاً
حضور مستقیم ارتش آمریکا در کشور، دولت را
نیازمند حضور نوعی «روشنفکری دولتی» کرده بود. بله،
در دوران پهلوی دوم فضای سیاسی تغییر کرد، عملۀ
دولت نمیتوانست همچون دوران میرپنج در خیابان با چوب و چماق «روشنفکر» را بکوبد،
و یا همچون «دکتر» دهانش را در زندان قصر
با جوالدوز بدوزد. در نتیجه دولت بالاجبار پروژۀ «روشنفکر دولتی» را به
میدان آورد که از روشنفکری فقط نامی داشت؛ وظیفۀ اصلیاش در مجیزگوئی از دستگاه حاکم
خلاصه میشد. باری در این دوران، «روشنفکر» از حق به زیر سئوال بردن سیاست دولت، ایدئولوژی حاکم، فلسفۀ سیاسی جاری در کشور، و خصوصاً نقد الگوهای اجتماعی به طور کلی محروم بود؛
در
غیر اینصورت مستوجب مجازات سنگین میشد.
نهایت امر، در آغاز بلواهائی که بسیاری دوست دارند از آن
تحت عنوان «انقلاب» یاد کنند، خورشید
روشنفکری در ایران بار دیگر طلوعی بسیار گذرا داشت؛ به صراحت بگوئیم، طلوعی که چند صباحی بیشتر دوام نیاورد. کتب،
مجلات و روزنامهها بدون سانسور دولتی به چاپ رسید. ولی دستهای پلید استعمار آنگلوساکسون بار دیگر
استبداد نوینی تحت عنوان «ولایت فقیه» بر کشور حاکم نمود.
در این دوره از آنجا که حاکمیت یکدست
نبود، «روشنفکران دولتی» نیز چند دسته
شدند و در ارتباط با محافل مختلف، روشنفکر اصلاحطلب، اصولگرا،
چپنما و راستگرا و ... سر از کاسه به در آوردند. ولی مسئله برای همۀ اینان روشن بود، همگی میبایست به شیوهای صریح و بیپیرایه «بهبه
و چهچه» گوئی از خرافات مسلمانی، تشیع
اثنیعشری، و خصوصاً توجیه سیاستهای
سرکوبگرانه، زنستیزانه و ضداجتماعی قشر
روحانی و طبقات منتفع از آن را در الویت قرار میدادند. در غیراینصورت یا به زندان میرفتند، یا کشور را ترک میکردند، و یا در
بهترین و انسانیترین گزینه، گوشۀ خانه محبوس میشدند. دانشگاهها نیز که در دوران پهلوی سربازخانۀ
دولت شده بود، در دوران ولیفقیه تبدیل شد
به منبر آخوند. روشن است که چنین نهادی نه
روشنفکر تولید میکرد، و نه به روشنفکری، حتی در ابعاد علمی و فلسفیاش کوچکترین میدانی
میداد.
نتیجه اینکه، آنچه امروز در ایران از «روشنفکری» باقی
مانده، آنقدرها قابل عرض نیست. کشور ایران به معنای واقعی کلمه روزنامهنگار، مفسر،
تحلیلگر و حتی شاعر و نویسنده هم ندارد. البته بولتننویسی برای روزینامهها، تحلیل
و تفسیرهای دولتی و محفلکی، چند ترجمۀ سانسور
شده از آثار روشنفکران غربی و ... حی و حاضر است. کسانی هم هستند که جسته و گریخته مینویسند؛ بدون
آنکه «نویسنده» باشند، یعنی از راه
نویسندگی امرار معاش نمیکنند.
ولی با اینهمه، و علیرغم نابودی کامل جنبشهای روشنفکری در
جامعۀ ایران، شاهدیم که هنوز در داخل و
حتی خارج از مرزهای کشور، تیغ بُرای مخالفت و دشمنی با مقولۀ «روشنفکری» بیش
از پیش در دست فعالان سیاسی و اجتماعی میدرخشد! بله، در
سنت نامیمون استبدادپرستی که توسط دستهائی شناخته شده در فضای کشور سازمان
یافته، هر گونه ندای مخالف، هر نوع برخورد انتقادی، هر نگرش منطقی میباید نابود شود. اگر در
دوران قرونوسطی مخالفت با الهیت کفر بود؛
کافر را میکشتند و به دار میزدند،
امروز یگانهپرستی قرونوسطائی جای خود را به یگانهبینی سیاسی و تشکیلاتی
داده. اگر کسی دست آنهائی را که طرفدار
دمکراسی شدهاند، و همزمان مجیز رضامیرپنج
میگویند، رو کند؛ اگر جفنگیات آندسته از چپگرایان را که در
کنار ملا مینشینند، و یا آندسته که خود
را هوادار دمکراسی جا زده، و همزمان مدح استالینیسم
میگویند به میانۀ میدان بیاندازد؛ اگر اصلاحطلبان را که در نعلین روحانیت
جنایتکار شیعه ایدهآلهایشان را میجویند دیوانۀ قدرت بخواند، و ... میشود
«روشنفکر» و خوناش هم حلال است! بله، تفکر
از شما «روشنفکر بیمصرف» میسازد، توگوئی
روشنفکر، کالائی است که میباید زمینۀ «مصرف»
داشته باشد:
«بیش از نیمقرن
است که [...] روشنفکری در ایران [...] «چپزده» بوده [...] شیفتگی جنونآمیز به نفی،
و نوعی خودارضائی فکری بیپایان که نسبتی
با جهان واقعیت ندارد.»
منبع: گویانیوز،
جواد شایق، «روشنفکران بیمصرف»، 25 سپتامبر سالجاری
نویسندۀ سطور فوق روشنفکرها را عموماً «چپزده» معرفی
کرده، و شدیداً محکوم میداند! البته چنین ادعائی به صراحت نشان میدهد که
ایشان اصولاً شناختی از مقولۀ روشنفکری ندارند و تمام قد در لجنزار استبداد
استالینیسم و بلشویسم شناورند، روشنفکر را
همچون استالین، برای «واقعیت» میخواهند! پیش از ادامۀ مطلب میباید یادآور شویم که وظیفۀ
روشنفکر خدمت به اهل سیاست، حمایت از
حاکمیت، و یا میدان دادن به گلهسازی و تئوریهای حکومتی
نیست. روشنفکر میباید «واقعیتی» را که
گروهها مطرح میکنند، به چالش بکشد.
خلاصه بگوئیم، هماهنگی
با «واقعیت»، خصوصاً آندسته واقعیات که به
شیوهای تشکیلاتی توسط جریانات سیاسی «مشخص» شده است، کار «روشنفکر» نیست، وظیفۀ «پامنبری» است. در کمال تأسف گروهی انتظار دارند تحلیلگران و
روشنفکران، شناختشان را به ابزار قدرتیابی
احزاب و گروهها و جریانات مختلف سیاسی تبدیل کنند! اگر چنین نشود، روشنفکر را «بیمصرف» میخوانند، و به دلیل وحشت از تفکر وی را تکفیر میکنند.
به نابغهای که «روشنفکر بیمصرف» کشف کرده، باید بگوئیم
حاجی! روشنفکر کجا و واقعیت کجا؟! روشنفکر واقعیت خودش را مطرح میکند. واقعیتی بر
مبنای تفکر و ورای تشکلها، توهمات و تعلقات
و تقدسها. مشخص
است که این نوع «واقعیت» را قدرتپرستان،
و آنها که دوست دارند همه چیز را «سر جای خودش» بنشانند، خوش ندارند! در واقع
مبحثی که نویسندۀ کذا گشوده هیچگونه ارتباطی با مقولۀ روشنفکری ندارد، مسئلۀ ضدیت محفلی ایشان است با تفکر و آزادی
بیان فردی. روندی که متأسفانه جدیداً، به دلیل
ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید، تبدیل شده به سرفصلی اساسی در سایتهای فارسیزبان
روی شبکۀ اینترنت.
پر واضح است،
زمانیکه کاخسفید عربدۀ «بازگرداندن دین به جامعۀ آمریکا» را سر میدهد، سایتهای سوبسیدخور سازمان سیا نیز همزمان بر
علیه لائیسیته، سکولاریسم و نگرشهای
روشنفکرانه و دمکراسی و ... اسبشان را زین کنند.
در نتیجه بررسی مطلب «روشنفکر بیمصرف» را همینجا خاتمه داده، و میپردازیم
به بحران ژئوپولیتیک «بامصرفی» که جهان به آرامی پای در آن میگذارد.
زمانی که به بهانۀ تخریب برجهای دوقلو، جرج والکر بوش ارتش آمریکا را به افغانستان و
سپس به عراق اعزام کرد، کم نبودند مفسرانی که سروصدا به راه انداختند. اینان
میگفتند اینک ارتش آمریکا مزدور کشورهای آلمان،
فرانسه و ایتالیا شده است و کشورهای مذکور بجای شرکت در عملیات نظامی، پول
عملیات را به پنتاگون میدهند! این موضوع
به برخی محافل، خصوصاً جمهوریخواهان در
سنای آمریکا بسیار ثقیل و سنگین آمد؛
گروهی از اینان حتی برای دولتهائی که در عملیات کذا فعالیت عمدهای
نداشتند، حسابی «پشت چشم نازک» میکردند!
امروز شاید در پاسخ به همین گروه باشد که دستگاه ترامپ سناریوی
جدیدی برای اروپائیان تنظیم کرده؛ جنگ با روسیه! اروپای
غربی که طی جنگ دوم جهانی عملاً با خاک یکسان شده بود، از
قِـبَل چندین دهه صلح توانست جای پای محکمی در میان ملل جهان باز کند. کار بجائی کشید که بسیاری تحلیلگران در آمریکا
به دولتشان پیشنهاد میکردند که میباید شیوۀ ادارۀ کشور را از اروپائیها «یاد»
بگیرد؛ مالیاتها را افزایش دهد، از رفاه عمومی دفاع کند، حقوق بازنشستگی را افزایش دهد، ساعات کار را تقلیل دهد، و ... خلاصه از شیوههای پیشنهادی «جان مینارد
کینز» اقتصاددان انگلیسی پیروی نماید!
ولی کینز از منظر راستگرایان یانکی که در عمل هستۀ سخت
حاکمیت آمریکا را تشکیل میدهند، یک «کمونیست کثیف» به شمار میآید، و پیروی از الگوهای وی، حتی در شرایطی که در لابراتوار اروپائی صحت
سیاستهایاش مورد تأئید قرار گرفته، فقط به معنای خروج از «عظمت» آمریکاست! در نتیجه،
الگوئی که برای اروپا خوب بود، از
نظر آمریکا مضر تشخیص داده شد، و دولت
واشنگتن پای در مسیر عکس گذارد؛ افزایش
ساعات کار، پائین نگاه داشتن حقوق
بازنشستگی، نادیده گرفتن رفاه و بهداشت عمومی، معافیت درآمدهای بالا از مالیات ، و ...
البته آنچه کینز نگفت و کینزگرایان نیز
نگفتند، این واقعیت است که صلح و رفاه در اروپا در سایۀ
سرنیزۀ ارتش آمریکا میسر شده بود، در
غیراینصورت دلیلی نداشت ملتهای شکستخوردۀ جنگ دوم جهانی در شرایطی به مراتب مرفهتر
از برندگان این جنگ زندگی کنند. امروز
ترامپ از طریق گرفتن گریبان مسکو، و
کشاندنش به میدان جنگ در اروپا در واقع قصد دارد صورتبندی کذا را بکلی تغییر دهد.
دستگاه ترامپ اروپا را مجبور کرده از
آمریکا به بهای گزاف اسلحه بخرد؛ نفت
گرانقیمت بخرد؛ حتی دارو، خودرو و ... را هم به قیمت بالا بخرد، و صنایع
آمریکا را از این طریق رونق دهد. در عوض به اروپائیها قول داده که از حملۀ مستقیم مسکو به شهرهای
بزرگ اروپا «جلوگیری» به عمل خواهد آورد! خلاصه بگوئیم، نوعی عادیسازی باجگیری است!
و روشن است که صورتبندی فوق پدر «صاحببچه»
را در اروپا در خواهد آورد، ولی ظاهراً در
صورت موفقیت خواهد توانست مشکلات آمریکا و روسیه را بخوبی حل کند. ترامپ میتواند به آمریکای رویائی خودش ـ آمریکای با عظمت ـ دست یابد،
پوتین هم با بهرهگیری از شرایط جنگی در اروپا حاکمیت بلامنازعاش را بر
کشور روسیه تا آنجا که لازم باشد تمدید خواهد کرد! به همین
دلیل نیز ترامپ به اروپائیها پیام میدهد،
«اگر هواپیمای روسی دیدید بزنید؛
اوکراین سرزمینهای از دست رفتهاش را بازپس بگیرد؛ از
روسیه نفت نخرید؛ و ...» از سوی دیگر، با حمایت همهجانبه از اوباش و فاشیستها در
اروپا دست به تهدید دمکراسیها برداشته،
سعی میکند آنها را در مسیر مطلوب واشنگتن قرار دهد.
پوتین نیز بیکار ننشسته، مرتباً جت جنگده به اینجا و آنجا میفرستد، تهدید
میکند، و همزمان بیسروصدا مشغول لاس زدن
با اوباش و فاشیستهای اروپائی است. اینکه
برنامۀ فوق تا کجا میتواند ادامه یابد، و
نهایت امر دولتهای اقماری و وابسته به آمریکا در اروپای غربی، تا کجا مقهور دولت آمریکا و فدراسیون روسیه
خواهند شد در حال حاضر قابل پیشبینی نیست.
ولی سیاست کذا مسلماً تزلزل شدیدی در هماهنگی کشورهای اروپائی با آمریکا در
قلب سازمان آتلانتیک شمالی به وجود میآورد.
همزمان با این سیاست خرابکارانه، ترامپ پروژۀ ایجاد میدان جنگ در دریای چین و
اقیانوس هند را نیز دنبال میکند. ولی با در نظر گرفتن مشکلاتی که ترامپ در اروپا
به وجود آورده، مسلماً دولت وی به این
نتیجه رسیده که در مصاف با پکن نیازی به حمایت نظامی و تشکیلاتی سازمان آتلانتیک
شمالی در کار نخواهد بود. در همین گیرودار
است که هگست، وزیر «جنگ» ترامپ تمامی
مقامات نظامی عالیرتبۀ کشور را به نشستی فوری در حوالی واشنگتن فرامیخواند.
«هفتۀ آینده صدها ژنرال ارتش آمریکا از
سراسر جهان به نشستی در پایگاه کانتیکو،
در حوالی واشنگتن احضار شدهاند!»
منبع:
فیگارو، 26 سپتامبر سالجاری
مشخص نیست که این نشست چه اهدافی دنبال
میکند، ولی با در نظر گرفتن مسائلی که بالاتر عنوان کردهایم
این احتمال وجود خواهد داشت که تجمع کذا جهت هماهنگی هر چه بیشتر واحدهای نظامی
ارتش آمریکا در هنگامۀ جنگی باشد که ترامپ میخواهد با چین به راه بیاندازد.
البته در کمال تأسف، در حال حاضر مواضع نظامی و ژئواستراتژیک پکن در
ابهام کامل فروافتاده، و مشکل بتوان قابلیتهای نظامیاش را در چنین
درگیریای مورد بررسی قرار داد. با اینهمه یک اصل غیرقابل تردید است، آمریکا ژئواستراتژی جدیدی به میدان آورده که در
رأس آن میتوان قرار دادن اروپای غربی در برابر لولۀ توپ روسیه، گرسنگی و قتل عام در کشورهای مسلماننشین
خاورمیانه، جنگ بر علیه قدرت اقتصادی و
تجاری چین و ... را به صراحت مشاهده کرد. ولی فراموش نکنیم که سیاستهای جهانی همیشه
شگفتیهائی به همراه آورده، هر چند جهت
مشاهده و بررسی این شگفتیها میباید مدتی «دندان روی جگر» گذاشت.